حس کردن خداوند زیباست
وقتی پای سخن از عشق به میان می آید، هر نویسنده و مخاطبی احساس می کند از کلمه اسرار آمیز یا گنگ سخن به میان می آید، سخت بتوان مفهومی واحد را در توصیف کلمه عشق بیان کرد. حتی از یک جمله ی مشخص نیز هر شخصی برداشتی جداگانه ای خواهد داشت، و چه زیبا مولانا می گوید :
من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظَن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
در این شعر مولانا می گوید هر کسی از جمله من برداشت مشخصی دارد و اما گویی (( از درون من نجست اسرار من )) کسی جمله اش را آنچنان که او می خواهد درک نمی کند، پس مشخص است که او نیز برای عشق تعریف خاص خود را در نظر دارد. در اینجا سعی ام توصیف کلمه عشق نیست اما خواستم بگویم که با مفهومی گنگ و شخصی برای هر نویسنده و سخنران و همین طور برای هر مخاطبی روبرو هستیم پس هر کسی از عشق می نویسد فقط نظر خودش را بیان می کند اما در اینجا دوست دارم نظر خودم را در رابطه با عشق در یک نگاه یا بهتر بگویم عاشق شدن در یک نگاه بیان کنم، منظور من دقیقا ایجاد کششی خاص دو انسان بهم دیگر است خواه بالغ باشد یا نباشد و یا خواه رابطه ای عمیق باشد و یا سطحی. هر چند که باز بالغ بودن یک شخص و همین طور عمیق بودن یک رابطه کاملا امری نسبی است.
بعضی عشق در یک نگاه را به مثابه جنون یا حتی میکروب تصور کرده اند، بعضی آن را محال و یا حتی احمقانه می دانند، دسته ای دیگر DSM ( مرجع اختلالات روانشناسی ) را باز می کنند و به یک برچسب به هر کسی چسبانند، هستند گروهی که از نظر علمی چنین پدیده ای را اثبات کرده باشند.
اما واقعا می شود با یک نگاه عاشق شد ؟ بله
انسانها می توانند در یک نگاه عاشق شوند، و این یعنی تب عشق، واله و شیدا شدن، یا بهتر بگویم جنون عشق. در دو یا سه ثانیه ، جذبه، کشش یا توجه هر چه باشد اسمش را هوس نمی گذارم.
اگر شما دچا تب عشق شوید همه چیز بر هم می ریزد، شما کسی را پیدا می کنید اما شما قبل از آن خودتان را گم می کنید.
پژوهش ها نشان می دهند ذهن این افراد 85 درصد انرژی اش را صرف معشوق می کند. نه تنها با او می خوابد، با فکر او بیدار می شود. به یکباره کسی همه وجود شما را پر می کند، انگار دیگر شما از آن خودتان نیستید.
فروید تب عشق را دوستی ای می داند که زاده ی میل جنسی است اما حقیقتش را بخواهید بیشتر کسانی که دچار تب عشق می شوند، میل جنسی برایشان اهمیت چندانی ندارد. تا آنجایی كه نود و پنج درصد زنان و نود و یك درصد مردان بر اساس مطالعات گفته اند كه ما به هیچ وجه به فكر رابطه جنسی با كسی كه این چنین عاشقش شدیم نبودیم.
ما از قبل عاشق شده ایم، ما در ذهنمان یک قاب نقاشی داریم با طرحی که از کودکی یا نوجوانی در آن کشیده ایم. ما شیفته آن چیزی می شویم که شبیه آن طرح و قاب است. شما عاشق کسی می شوید که شکل و فرمش را کشیده اید. هر کسی بیشتر شبیه باشد ، بیشتر مجذوبتان می کند. البته در گذر زمان طرح و نقش عوض می شود و انگار متوجه می شوید چه کسی بیشتر در قاب شما می نشیند. در بیشتر مواقع اشکال کار اینجاست که ما با مقایسه ناقص از طرحمان و با دیدن فقط چند شباهت آنچنان جذب می شویم که گویی خود طرح را پیدا کرده ایم اما وقتی تب از بین رفت تازه می فهمیم حساب و کتابمان اشتباه از آب در آمده. در حقیقت مشکل اصلی اینجاست که وقتی شما دچار تب عشق می شوید قدرت ارزیابی، قضاوت و تصمیم گیری را از دست می دهید. تب عشق چیزی معادل 85 درصد انرژی مغز را به فکر کردن به معشوق مشغول میکند می ماند 15 درصد، مثال کودک، مثال خوبی نیست اما شما در آن موقعی که اسیر تب عشق شده اید، کودکی 3 یا 4 ساله ای بیش نیستید.
دسته بعد کسانی هستند که زندگی شان یکنواخت شده، و دنبال هیجان می گردند. پس به سراغ کسی می روند که در دسترس شان نیست. از هم دانشجویی سال اول کارشناسی گرفته تا همکار متاهلی که به او ابراز علاقه می کنند و بعد هم تمام می شود و میرود پی کارش. ، البته ممکن است این دسته نیز کسانی را پیدا کنند که خاطراتی در گذشته برایشان زنده کند. خب بعد به هر شکل طبیعی است حساب کتاب می کنند که اگر قرار باشد این رابطه را ادامه دهند چیزی به دست نمی آورند پس، می روند سراغ زندگی سابقشان، انگار نه انگار خبری از عشق در یک نگاه بوده باشد.
وقتی شما احساس تنهایی می کنید هم منتظر چنین عشق هایی باشید، یکباره یک کارمند جدید، یا در یک مهمانی کیسی می شود که به او قفلی می زنید و فکر می کنید او کسی است که تنهایی های شما را پایان میدهد.
یکی دیگر از علتهای توجه های پی در پی و جذب شدن به جنس مخالف، پایین بودن عزت نفس است. همسر شما، نیاز زیستی توجه را برای شما پر نمی کند و در حقیقت به شما احترام لازم را نمی گذارد، شما با اولین لایکی که می خورید حتی اگر دروغی هم باشد، احساس دیده شدن می کنید و فکر می کنید عاشق شده اید.
دسته دیگر کسانی هستند که دوست دارند به هر قیمتی شده توجه خواهی کنند و دوست داشتنی باشند. هر خاری و ذلت را می پذیرم، او را با دوستی دیگر می بینی، اصلا گویی خیانت تو بگو بی وفایی را هم میداند ، اما انگار تازه عزیز تر هم می شود. چون می ترسی او را از دست بدهی. پس من برای تو میمیرم هر کاری هم که بکنی من برای تو میمیرم، تو چاره ای نداری جز اینکه عاشق من شوی. تو هر بی احترامی را می پذیری! به چه بهایی ؟ آیا این اسمش عشق است ؟
حال چه این عشق در ابتدا یکطرفه باشد چه دو طرفه، فرقی ندارد، به زودی در کنار هم احساس صمیمت ایجاد می شود و حدود رابطه تغییر خواهد کرد اما این رابطه به زودی رنگ و بوی عشق را از دست می دهد یا ادامه پیدا نمی کند یا می شود یک دوستی که گاهی برای تنوع و هیجان رنگ عشق به آن می دهیم، گاهی می گوییم فعلن با هم نباشیم بهتر است، می روی سراغ کسی دیگر و بعد دوباره تنها می شوی و بعد می آیی می گویی من عاشقتم دیوانه، اینو بفهم، خلاصه این رابطه تا زمانی ادامه خواهد داشت که وصال معنایی نداشته باشد، و در صفحه اینستایمان هم می نویسیم، "وصال گورستان عشق است" عشقی که امید وصال در آن نباشد، یا عشق نیست یا عشقی پوچ و تو خالیست. عشق مانند گیاهی ناز داری است، باید بدانی چگونه از آن محافظت کنی، چه بسا حفظ عشق در حضور معشوق، از عاشق شدن دشوارتر است.
انقدر داستان های بی وصال خوانده ایم که فکر می کنیم عشق، وصال ندارد. عشق پایدار وجود دارد، عشق در یک نگاه هم وجود دارد، شاید بتوان گفت تفاوت های اساسی هم با تب عشق دارد. البته بخشی از هر دو مشترک است، ما در عشق پایدار نیز لحظات پرشور عشق را می بینم اما در بستری از عقل ، گویی من هستم چون تو هستی، و تو هستی چون من هستم. این یعنی عشق.
